loading...
نوشته
آخرین ارسال های انجمن
مهدی بازدید : 27 چهارشنبه 21 خرداد 1393 نظرات (0)

 تفریحات جوان های ما امروز فقط بودن در قهوه خانه برای قلیان کشیدن یا کورس انداختن با ماشین با دیگری در جاده هاست که هر کدوم معضلاتی برای خودش دارد که مثلا قلیان با کشیدن خیلی بیشتر از  سیگار به خود اسیب میزنیم با ماشین سواری که موجب حادثه ای میشود پس بهتره از تفریحات سالم استفاده کنیم مثل رفتن به جاهای دیدنی با دوستان با را تفریح 

از من به دوستانم نصیحت که لطفا از تفریحات غیر سالم دوری کنید چون ما که خودمونو مسلمان میدونن تفریح سالم ندارم تو کشور ترکیه مسلمان هر هفته به کوه می روند برای تفریح چرا ما این کار را نکنیم دیگه حرفی ندارم تصمیم با خودتان 

پایان


مهدی بازدید : 37 چهارشنبه 21 خرداد 1393 نظرات (0)

از شیخ ِ بهایی پرسیدند : خیلی سخت می گذرد ، چه باید کرد ؟

شیخ گفت: خودت که می گویی ، سخت میگذرد ، سخت که نمی ماند!

پس خدا را شکر که می گذرد و نمی ماند ...

مهدی بازدید : 41 چهارشنبه 21 خرداد 1393 نظرات (0)


فقط دعا كنيد پدرم شهيد بشه!

خشكم زد. گفتم دخترم اين چه دعاييه؟

گفت:آخه بابام موجيه!

گفتم خوب انشاالله خوب ميشه، چرادعاكنم شهيد بشه؟

آخه هروقت موج ميگيردش و حال خودشو نميفهمه شروع ميكنه منو

و مادر و برادر رو كتك ميزنه! ، امامشكل ما اين نيست!

گفتم: دخترم پس مشكل چيه؟

گفت: بعداينكه حالش خوب ميشه ومتوجه ميشه چه كاري كرده.شروع

ميكنه دست و پاهاي همهمون را ماچ ميكنه و معذرت خواهي ميكنه.

حاجي ما طاقت نداريم شرمندگي پدرمون را ببينيم.

حاجي دعاكنيد پدرم شهيد بشه

مهدی بازدید : 53 چهارشنبه 21 خرداد 1393 نظرات (0)

آخر مسابقه بوده و دونده اسپانيايي مي بينه که دونده کنيايي خيلي آروم داره

مي دوه. متوجه مي شه که دونده کنيايي فکر مي کنه مسابقه تموم شده. براي

همين به جاي اين که يک برد غيرمنصفانه به دست بياره، مي ره پشت حريفش و

خط پايان رو نشونش مي ده. توي مصاحبه اش هم گفته که وقتي ديدم سرعتش

رو کم کرد مي دونستم که مي تونم ازش جلو بزنم و برنده باشم، اما اين پيروزي

حق من نبود. براي همين رفتم سمتش و خط پايان رو نشونش دادم و اون تونست

اول بشه که البته لايق برنده شدن هم بود.

مهدی بازدید : 27 چهارشنبه 21 خرداد 1393 نظرات (0)

مصاحبه گر :
 
ترکش خمپاره پيشونيش رو چاک داده بود 
روي زمين افتاد و زمزمه ميکرد دوربين

رو برداشتم و رفتم بالاي سرش داشت اخرين نفساشو ميزد ازش پرسيدم اين

لحظات اخر چه حرفي براي مردم داري با لبخند گفت:از مردم کشورم ميخوام وقتي

براي خط کمپوت ميفرستن،عکس روي کمپوت ها رو نکنن گفتم داره ضبط ميشه

برادر يه حرف بهتري بگو با همون طنازي گفت..اخه نميدوني سه بار بهم رب گوجه

افتاده.  از خاطرات يک رزمنده

تعداد صفحات : 15

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    وبلاگ در چه سطحی است
    آمار سایت
  • کل مطالب : 102
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 4
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 58
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 19
  • بازدید ماه : 284
  • بازدید سال : 927
  • بازدید کلی : 6,674
  • کدهای اختصاصی
    

    مقتدر مظلوم :: نوای وبلاگ

    برای دریافت کد نوا کلیک کنید

    www.doostqurani.ir/

    دوست قرآنی" href="http://doostqurani.ir/">دوست قرآنی